سمفونی هنر



به اواز باد گوش بسپار! عنوان اولین رمان منتشر شده از نویسنده ی پرکار و صاحب سبک ژاپنی.

به نظر خیلی انتخاب شاعرانه ای برای عنوان هست و همینطوری هاروکی موراکامی میتونه با داستان ها و فضاسازی هایش حال و هوای شاعرانه ای برای خواننده ایجاد کند اما اگر خواننده ی ثابت رمان های او باشید همیشه یک بی تفاوتی خاصی در این میان وجود دارد که هم ادم رو علاقه مند میکنه به این سبک زندگی هم اینکه گاهی اوقات در دلت میگویی لعنتی کاری بکن! اما اجازه نداری چون موراکامی هیچ جایی برای کاری کردن نگذاشته است انگار از قبل همه ی راه و روش هارو رفته  و خودش خوب میداند زندگی منتظر نمیشیند تا ادم ها کاری کنند.

به اواز باد گوش بسپار رمانی ساده و دلنشین هست که شمارو با موراکامی و سبک خاص خودش اشنا میکنه. اگر علاقه مند به رمان های سلینجر هستید پس حتما از موراکامی خوشتون میاد.

در رمان های موراکامی زمان های خالی زیادی وجود دارد که شخصیت ها باید خیل ساده بگذرونند. چیزی که همیشه خیلی میتونه در این زمان ها پررنگ باشه موسیقی. غذا. بار. و گاهی سینما.

علاقه ی شخصی موراکامی به موسیقی باعث میشه تا در همه ی رمان هایش به قطعه هایی اشاره کند.

رمان جنگل نروژی که به نظر من بهترین رمان موراکامی هست اسم یکی از اهنگ های گروه معروف بیت هست که با شروع رمان کافیه تا این اهنگ رو پلی کنید و با قصه پیش بروید.

بعد از خواندن جنگل نروژی که با تمام کردنش ارزو میکردم کاش زمان به عقب برگردد و دوباره شروع به خواندن کتاب کنم با شوق رفتم به سمت رمان معروف ش "کافکا در کرانه".

رمانی که انگار این بار موراکامی واقعا مرز بین واقعیت و رویارو گم میکند و تو نمیتونی هرگز تشخیص بدهی کدام اتفاق حقیقت دارد. این رمان طرفدارهای زیادی داره برای کسانی که دنبال اتفاقات کاملا غیرعادی و توهم گونه هستند میتونه انتخاب خوبی باشه اما برای من که جریان واقعی زندگی در جنگل نروژی را به خوبی دنبال میکردم اصلا انتخاب خوبی نبود.

موراکامی میگوید: کافکا در کرانه کلی معما دردلش وجود دارد که حتی گاهی خودم تازه پیدایشان میکنم. این رمان باید بارها خوانده شود تا به جواب همه ی معماها برسید.

کتاب های زیادی از موراکامی منتشر شده اما پیشنهاد من به شما برای شروع " به اواز باد گوش بسپار" و برای علاقه مند شدن به موراکامی "جنگل نروژِی".

موراکامی سبک خاص خودش را خیلی زود پیدا کرده است اما چیزی که ممکنه خواننده ی ماجراجو را اذیت کند تکراری شدن این سبک هست که باعث میشود کتاب رو کنار گذاشت گفت: اخرش معلوم هست چه میشود دیگر!

در همه ی رمان هایش چیزی که پررنگ و دلنشین هست روزمرگی هست که همه ی ما دچارش هستیم و این کمک میکند تا به راحتی با داستان هایش همذات پنداری کنیم فقط کافیه کمی خیال پرداز باشیم تا غرق در کتاب های موراکامی شویم اما مراقب باشیم که کجا چه چیزی واقعا حقیقت دارد!




 

 

 

 


من نویدم این اسمیه که بابای خدا بیامرزم برام گذاشته و مامانم روم گذاشته. نوید یعنی : مژده یعنی پیغام خوش یعنی چیزیکه موجب شادیه. از بچگی یاد گرفتم روی پای خودم بایستم و بجنگم. 

قبل از سر و صدای عصبانی نیستم با خواستی بخوابی شمعارو خاموش کن میشناختیمش!

نوید عصبانی نیستم ادم احساساتی بود که میشد باهاش خندید هم میشد ازش ترسید.تا اونجا خوب بود و شناخته شد. کسی اومده که داره خوب بازی میکنه. بعد با نقش بامزه اش در سیزده که دیگه خبری از ادمی جدی و عصبانی نبود . پس نوی محمد زاده چه قدر خوب تونست متفاوت ظاهر باشه. میرسیم به ناهید نقشی معمولی که هرکسی از پسش برمیومد و به نظر من برای نوید کم بود.نقشی که کاملا بهش میخورد و اندازه ی تنش بود خسروی خشم و هیاهو بود که تو سکانس دادگاه با حرکات معروف دستش تونست در اوج محبوبیت تبدیل به منفورترین ادم بشه. همه ی کارگردان های خوب همه ی نقش های خوب به سمت نوید اومدند.

ابد و یک روز و متفاوت ترین نقشش و یک مجنون در لانتوری که مو به تن ادم سیخ میشد با حرکات چشمش موقع قصاص. از یه جای به بعد بازیگر محبوبم نبود و از اینکه هنوز برای همه انقدر جذابه تعجب میکردم. دیگه تازگی نداشت بدون تاریخ بدون امضا تکرار نوید بود. نوید همیشه خوب بود اما این خوب بودن فقط هی تکرار شد تا هومن سیدی با مغزهای کوچک زنگ زده به ما فهموند نوید محمد زاده از پس هرنقشی برمیاد و حالا بیاین واقعا باور کنیم که بهروز وثوقی اینجا وجود داره.باز هم راضی نبودم با ابنکه بازیش تو مغزها بی نقص و عالی بود . متاسفانه موفق به دیدن سرخپوست نشدم اما متری شیش و نیم!

از وقتی از سالن بیرون اومدم با خودم گفتم چطور یه ادم از پله ی دهم پرید نوک برج!

در کنار اینکه فیلم فوق العاده بود و کاش سینمای ایران روستایی های بیشتری داشته باشه 1اما این بار نوید واقعا نوید بود و مطمئنا هنوز هم چیزهایی داره که مارو غافلگیر کنه!


در قسمت ادبیات با رمان تاثیر گذاری شروع میکنم  که هنوز هم همه ی تصویرهارو خوب یادمه. وقتی یوسف پرواز کرد و کتاب های ایدین سوخت. عباس معروفی من رو یاد گابریل گارسیا مارکز می اندازه اما از نوع ایرانی و دلچسبش. با اینکه اخر قصه ایدین شخصیت مورد علاقه ام شد سوجی اورهان اما خوندن 350 صفحه زندگی واقعی همینقدر تلخ خواهد بود.

کتاب شروع می شود:

.قابیل گفت من تو را البته خواهم کشت. هابیل گفت مرا گناهی نیست که خدا قربانی پرهیزگاران را خواهد پذیرفت. اگر تو به کشتن من دست براوری من هرگز به کشتن تو دست برنیاورم که من از خدای جهانیان می ترسم. می خواهم که گناه کشتن من و گناه مخالفت تو هردو به تو بازگردد تااهل جهنم شوی که ان اتش جزای ستمکاران عالم است.

.

عباس معروفی قبل از شروع رمان پر هیجانش ایه ای از سوره ی مائده اورده است تا نقشه ای باشد برای پیش رفتن خواننده با رمان و درگیری های شخصیت هایی از جنس هابیل و قابیل.

.

ایدین  چشم هاش را در خاطره صورت سورمه بست. سعی کرد افکار خود را متمرکز کند. لحظه ای ارام ماند بعد گفت: اخر همه ش یادم نیست.

اقای میرزایان گفت:هرچه که یادت هست بخوان.

سورمه با لحنی جدی گفت:بخوانید.

.خون گدایی همچو من رسمی ز حلاج است و بس

زنجیر عشق سلسله ماند به پا تا پای دار

ای ابر عشق دردمند ای دختر قداره بند

من تار تو زخمی بزن امشب بیا بر من ببار

لب بسته ام از هجر تو مردی ز خیل مردگان

هم برزخ این روزگار هم ترس از پایان کار

دردا که دل در ماتم است کی می تواند از فراق

بگریزد از این اشیان تا کی بماند روزه دار

بلبل چه می داند که بر بام کدام اید فرود

ازاده و عاری ز شب پندارت ازادگار

ایم چو چنگ اندر خروش چون زخم بر من می زنند

این مردمان رنگ رنگ این دشمنان نابکار

امشب نگار سرکشم یده قلب اتشم

اتشفشان خامشم تصویر سرد کوهسار

ای وای بر سوته دلان و عاشقان بی نشان

متروکه های بین راه ویرانه های شادخوار

اتش زنید بر خانه ام این جسم را بی جان کنید

خاکسترم بر باده ها تندیس من مردانه وار

پرچم نشان یادها هم بر فراز بام ها

فرسوده در ایام ها عشق نهان یادگار.

شعری از ایدین.

سمفونی مردگان رمان هست که بی شک هر خواننده ای باهاش زندگی خواهد کرد و هربار که نگاهش میکند با خودش می گوید: لعنتی کاش دوباره برای اولین بار می خواندمت!

بخشی از کتاب:

عشق را باید با تمام گستردگی اش پذیرفت تنها در جسم نمی توان پیداش کرد بلکه در جسم و روح و هوا. در اینه در خواب در نفس کشیدن ها انگار به ریه می رود و ادم مدام احساس می کند دارد بزرگ می شود!

و در اخر هیچ وقت یادتان نرود هر اتفاقی افتاد " حتما باید اینطوری می شده."

و کدام یک از ما آیدینی پیش رو نداشته است، روح هنرمندی که به کسوت سوجی دیوانه‌اش درآورده‌ایم، به قتلگاهش برده‌ایم و با این همه او را جسته‌ایم و تنها در ذهن او زنده مانده‌ایم. کدام یک از ما؟


دنبال رازی نگردید. به ادم ها برچسبی نزنید. ببینید تختی چجوری زندگی کرد دنبال این نباشید که چجوری مرد. تنها رازی که وجود داره اینه که: وقتی تختی زنده بود مردم کشتنش!


تختی روی تخت بیمارستان نشسته است و خبرنگار شروع به ضبط مصاحبه میکند: 

حرف شما برای مردم چیه؟

تختی: من روحا و جسما خیلی خسته ام و برای همیشه با کشتی خداحافظی میکنم!


بهرام توکلی با سبک خاص فیلمسازی اش نشان داد که از پس ساخت هرگونه فیلمی بر می اید و مهم تر از اون کارگردانی که وقتی فیلم هایش را روی پرده ی سینما میبینی احساس میکنی در رویا غرق شده ای!

در حواشی جشنواره فیلم فجر میشنیدم که همه میگفتن: بهرام توکلی تختی رو خیلی ادم ضعیفی نشون داده همه ناراضی بودند از اینکه چرا قهرمان زندگیشون انقدر خاکستری به تصویر کشیده شده .

زندگی تختی خاکستری بوده صفحه ی سیاهی که هرروز با عشق به مردم سفیدش میکرد و این خود مردم و کشور بود که هرروز دوباره صفحه ی سیاه تازه تری رو میکرد!

در هر حوزه ای همیشه قهرمان قهرمان نمیمونه این خاصیت پیروزیه که تو فقط میتونه طعمش رو بچشی اما تختی تنها ادمی بود که برای همیشه قهرمان موند و خواهد موند!

اهنگسازی فیلم و تدوین اونقدری خوب بود که وقتی به سالن کاملا خاموش سینما نگاه میکردم احساس میکردم واقعا این فیلم نیست و دارم لمسش میکنم.

افسوس میخورم و متاسفم از اینکه در جشنواره ی فجر این فیلم اونقدری که باید دیده نشد و یه جورایی شاید نادیدش گرفتند.


فیلم تختی ساخته ی بهرام توکلی اونقدر احساس برانگیز هست که برای مردم ساخته شده و این همون چیزی بود که غلامرضا تختی همیشه خواسته بود!

دیدن فیلم رو شدیدا پیشنهاد میکنم.



سونات شماره ۱۴ پیانو (بتهوون) دریافت

 

 

سونات مهتاب که یکی از بهترین قطعه های بتهوون هست که قطعا همه دوست داران موسیقی کلاسیک ارزش خاصی براش قائل هستند.

 

اما مهمترین  نکته در مورد زندگی این موسیقیدان این هست  که بتهوون از اواخر ده بیست زندگی خود به تدریج شنوایی را از دست داد در سن 48 سالگی اصلا نمی شنید اما با مشکل وزوز گوش روبرو بود. با وجود این بیماری به آهنگسازی ادامه داد. او از استعداد دانگ مطلق بهره می برد بنابراین می توانست صداها و هارمونی آلات موسیقی را به خوبی در مغزش مجسم کند. بتهوون در شهر بنِ آلمان متولّد شد. زندگی او به‌عنوان موسیقیدان به سه دورهٔ «آغازی»، «میانی»، و «پایانی» تقسیم می‌شود.در دورهٔ آغازی (۱۷۹۲–۱۸۰۲)، کارهای بتهوون تحت تأثیر هایدن و موتسارت بود، درحالی‌که در همان زمان مسیرهای جدیدتر و به‌تدریج دیدِ وسیع‌تری در کارهایش را کشف می‌کرد.دوران میانی (۱۸۰۳–۱۸۱۶) مدتی پس از بحران روحی بتهوون که به خاطر ناشنوایی در او ایجاد شده بود، شروع شد. برخی بر این باورند که ناشنوایی وی بر اثر باس زیاد سمفونی ۵ بوجود آمد. این در حالی است که مطالعات اخیر پزشکی نشان می‌دهند ناشنوایی وی بر اثر وجود سرب در پیانوی شخصی اش بوده‌است. آثار بسیار برجسته‌ای که درون مایه اکثر آن‌ها شجاعت، نبرد و ستیز است، در این دوران شکل گرفتند. این آثار بزرگ‌ترین و مشهورترین آثار موسیقی کلاسیک را شامل می‌شود. 

دورهٔ پایانی فعالیت‌های بتهوون از سال ۱۸۱۶ میلادی به بعد است. آثار دوران پایانی بسیار قابل ستایش هستند و آن‌ها را می‌توان عمیقاً متفکرانه و به تمامی معنی بیانگر سیمای شخصیِ خود او توصیف کرد. همچنین بیشترین ساختارشکنی‌های بتهوون را در آثار این دوره می‌توان یافت.با توجه به عمق و وسعت مکاشفات هنریِ بتهوون، همچنین موفّقیت وی در قابل درک بودن برای دامنهٔ وسیعی از شنوندگان، هانس کلر، موسیقی‌دان و نویسندهٔ انگلیسیِ اتریشی‌تبار، بتهوون را اینچنین توصیف می‌کند: «برترین ذهن در کلّ بشریت».

بتهوون از سلامت کمی برخوردار بود. زمانی درد شکم شروع به آزار دادنش کرد. اما، علاوه بر این مشکلات جسمی، او درگیر چندین مشکل روحی نیز بود، که چندین ناکامی در روابط عشقی از جملهٔ آن‌ها بود. در سال ۱۸۲۶ وضعیت سلامت او به‌شدت وخیم شده بود، تا اینکه یک سال بعد، در ۲۶ مارس ۱۸۲۷ از دنیا رفت. در آن زمان تصور می‌شد مرگش به‌دلیل بیماری کبد بوده باشد، اما تحقیقات اخیر بر اساس دسته‌ای از موهای سرِ بتهوون، که پس از مرگش باقی مانده، نشان می‌دهد که مسمومیت سرب باعث بیماری و مرگ وی بوده‌است.

و اما ناکامی وی در عشق:

به دست دختری جوان و پرستیدنی همه چیز دگرگون شده‌است. او مرا دوست دارد و من هم او را. پس از دو سال، اکنون این نخستین باری است که دَمی راحت و آسایش احساس می‌کنم. شاید ازدواج بتواند مرا خوشبخت سازد. بدبختانه او از طبقهٔ من نیست و در این صورت ازدواج برایم ناممکن است. باید تلاش بیشتری بکنم.

 ناشی‌گری بتهوون در رفتار با ن، ارتباط او را با آن‌ها بسیار مشکل می‌ساخت؛ اغلب به دام عشق نی می‌افتاد که ازدواج با آن‌ها برای او محال بود.در هر صورت، این نابغه تا پایان عمر مجرد ماند.

و در اخر بتهوون برای هر سمفونی سال‌ها وقت صرف می‌کرد. سمفونی نهم او به‌تنهایی تا زمان تکمیل شدن، ده سال وقت گرفت؛ برای همین است که حدود چهل سمفونی از موتسارت و فقط نُه سمفونی از بتهوون مانده‌است.

لقب بتهوون پادشاه سمفونی بوده و خواهد بود.

 

signature written in ink in a flowing scriptامضا

 

دریافت

توضیحات: سونات شماره ۱۴ پیانو (بتهوون)


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

با ولایت تا شهادت فروشگاه سیار ناد 32 محیا جووونی فرکتال سیب NaTuRaL BaX مقالات آرایشی و بهداشتی اشتیاق دانلود فيلم جديد تور ترکیه – قیمت تور ترکیه آموزش کامپیوتر بازار کار | آموزش کامپیوتر ، برنامه نویسی و امنیت